خدايا ... !

.::عشــــق بــــارانی مـــن::.

این تــــویی که هســـتی..........


........

او به من نزديك شد.
خود را در چشمانش ديدم.
از من گذشت.
او خودش را در چشمانم نديد.
من دوستم را دوست داشتم.
او حالا از من دور شده است.
ديگر حرفي نيست.
شعر پايان مي‌يابد به همان نرمي كه آغاز شده است.
من دوستم را دوست داشتم.

مي‌نويسم تا كه بدوني
حالت غريبي بود. قدم زدن‌ها، شيدايي، نفس كشيدن‌ها، انتظار، انتظار، انتظار
خودم هم نمي‌فهمم.
يكي بود يكي نبود، غير از خداي مهربون هيچ‌كس نبود.
زير گنبد كبود يه مهدی بود. نمي‌دونم بودن يعني چي؟
قصه‌ي مهدی اصلا مهم نيست. مهم اينه كه كسي پيدا نمي‌كنه كه به سوالاتش جواب بده. مهم اينه كه همه‌ي باورهاش داره رنگ مي‌بازه. داره به آدم‌ها با ترديد نگاه مي‌كنه. و ....

امشب
نفس هايم
را حبس می کنم....
چون ذره ذره اش
بوی تو بود...
فردا
فردا
فردا
و فرداهايی ديگر
باز هم ياد تو
در ريه هايم خواهد ماند...
هر چند
من
آنقدر تحمل می کنم
و نفس نمی کشم
تا
بمیرم....


من هنوز هم هستم
و غمگين تر از
دیشب می گریم


درست يادم نيست اولين باری که مردم چند سالم بود. سالهاست جنازه‌ای بر دوش، کوچه‌های سرد بی‌کسی را دور می‌زنم.
آری من قرن‌هاست که مرده‌ام، تنها کسی دیگر است در هیات من که لباسهایم را کهنه‌تر
می‌کند!

 ............

مهدی همونی که هميشه اميد داره برای برگشته تـــــــــــــــو


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در برچسب:,ساعت19:30توسط فرجود | |

چت روم | قالب وبلاگ
استخدام
گالری عکس
دریافت همین آهنگ
چت روم چت روم